عاشورا

*

امروز مامانم جوری رفتار می‌کنه انگار من و بابام امام حسین و یارانش رو کشتیم.....مادر من والا ما خودمونم دل خوشی از عملکرد یزید و سپاهیان عمرسعد نداریم منتها گیر نمیدیم به ملت.

**

مداحه تو تلویزیون  داشت می‌گفت : دست خدا بر سر ماست خ رهبر ماست...والا من ده بار به گوشم اومد خاک خدا بر سر ماست خ رهبر ماست....

***

لذتی که در انتقام هست در بخشش نیست. بیش از چهار ساله منتظر همچین موقعیتی بودم دارم تلاش میکنم در با کیفیت ترین حالت ممکن انتقام بگیرم بلکه آتیش دلم کمی سرد بشه بلکه این کینه از دلم پاک بشه یا حداقل بتونم فراموش کنم یا کم کم برام بی اهمیت بشه.صد البته که انتقام من به پای ظلم اونا نمی‌رسه....امان از حسادت

آخرین تحقیقات

طبق آخرین تحقیقات خاویر کرمنت اونایی که خودشون نیستن و دائم در حال فیام بازی کردن  و گول زدن ملت هستند در گروه وخیم ترین بیشعورها قرار میگیرن و آدمهای متوهم که کلااااا همه چی رو ، همه حرفی رو به خودشون میگیرن از لحاظ بیشعوری در جایگاهی قبل از گروه قبلی قرار دارند.

چه تولدی!

امروز تولدمه و من در غم انگیز ترین حالت ممکن به سر می برم...در طول این سی و چند سال عمر امسال اولین سالیه که نسبت به تولدم هیچ حسی ندارم و تازه صبح با اس ام اس پونه (کارشناس ازمایشگاه محل تحصیلم) یادم اومد تولدمه...احتمالا به خاطر قلب شکستمه...

هفته پیش دکتر خ جیمی گفت با توجه به اینکه استادراهنمام خارج از کشوره و امکان حضورش در جلسه دفاعم نیست سه شنبه همین هفته برم دنبال کارهای دفاع. منم دوشنبه پا شدم رفتم شهر محل تحصیل به نیت آماده کردن مقدمات دفاع ولی زهی خیال باطل چرا که از اونجایی که خ جیمی رفیق فابریک  دکتر ف.ف (استاد راهنمام) هست و به دلایلی که واقعا برام مسجل نیست چرا ف. ف از من متنفره ( البته این حس بشدت دو طرفه ست و من از ایشون بخاطر اذیت هاش، تحقیرهاش متنفرم) یهو حرفش رو برگردوند که علیرغم آماده بودن همه شرایط چون ف.ف هنوز اجازه دفاع صادر نکرده نمیشه دفاع کنی. حالا از هفته پیش قرار بود ایشون اجازه دفاع رو از ف.ف بگیره و من کلا با ف.ف تماسی نداشته باشم...خلاصه گریان و نالان راه افتادم برگردم شهرمون.

یکی از کارکنان پژوهش دانشگاه یه خانم مسنی هستش که خیلی به من ارادت نشون میده و رفتارهای خودروشنفکرانه ای از خودش تولید میکنه منم با اینکه حس خاصی بهشون ندارم رو حساب احترام و بزرگتری تحویلشون میگرفتم یکی دو باری هم که واقعا از دست ف.ف ناراحت بودم کمی دردو دل با ایشون کردم...خلاصه ایشون نذاشت من برگردم و با اصرار منو برد خونشون که ای کاش قلم پام می شکست و نمیرفتم....یعنی تا خوووود صبح طعنه و متلک بارم میکرد و به قولی می خواست زیر زبون بکشه ...اذم نخواد از زندگی خصوصیش و خانواده ش کسی چیزی بگه واقعا باید بره کیو ببینه؟؟ زنیکه رفته به ف.ف گفته یونیک دانشجوی شماست؟؟؟ به گفته خودش ف.ف تا اسم منو شنیده اخم کرده و روش رو کرده اونور؟؟؟ خب الان من نمیفهمم یعنی چه؟ کار این خانم چه معنا داره؟ حالا من یه زمان ناراحت بودم دو قطره اشک هم ریختم که چی مثلا این رفته اسم منو پیش ف.ف آورده که عکس العمل ایشون رو ببینه؟؟؟ یعنی ادم به این بیشعوری واقعا نوبره..من مهمونتم ..یه آدم دلشکسته و ناراحت!!! اصلا من نمیخوام دقیق به شما بگم چند خواهر و برادریم؟ حالا یه دفعه حرف پیش اومده من در مورد خواهر کوچیکه حرف زدم و در مورد بقیه اعضا خانواده حرف نزدم الان بین حرف هام گفتم اون یکی خواهرم (خواهر متوسطه) سرطان گرفته و حالش خرابه...چون اون سری من از خواهر متوسطه صحبتی نکردم پس من دروغگو هستم؟؟؟ خلاصه یه بساطی بود با این خانم...من به احترام اینکه میزبان من بودن صبح خیلی معمولی خداحافظی کردم و برگشتم شهرمون ولی قطعا خیلی محترمانه رفتارهای زشتش رو بهش یاداوری میکنم. کلا بحثم اینه چرا من این آدمو درک نمیکنم ؟ واقعا برای من اهمیت نداره ایشون چند خواهر برادر داره؟ چرا مجرده؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟.. ولی برای ایشون مهمه چرا اول فکر می کرده من یه دونه خوهر دارم و الان من در مورد اون یکی خواهر و شغل و تحصیلاتشم صحبت کردم..آیا مهمه؟ آیا آدم باید تو سلام و علیک کل شجره نامه ش رو به دیگران بده؟

خونه مادربزرگم خاله ها و دایی ها برام تولد گرفتن ولی واقعا حوصله رفتن ندارم...انگار یه بغض بدی تو گلومه..انگار یه دفعه همه چی آوار شده رو سرم...

عروس

دوستم ح جیمی دختر بسیار خوب ولی بسیار بسیار توداریه....

امشب بهم گفت که فردا قراره عقد کنه و کلی هم عدرخواهی کرد که چرا تا حالا بهم نگفته و پنهان کرده به خودش هم گفتم واقعا ناراحت نشدم اتفاقا برای اینکه به خواسته ش رسیده و داره ازدواج میکنه حقیقتا از ته دل خوشحال شدم و آرزوی خوشبختی و سپید بختی براش دارم.

تو این دوره زمونه که همه چی بگیر نگیر داره و متاسفانه از سمت خیلی ها انرژی های منفی ناشی از حسادت و بخل ساتع میشه کاملا بهش حق میدم که پنهان کنه اتفاقا بهش گفتم  با توجه به  شناختی که از بچه های همکلاس و هم دانشگاهی  دارم اصلاااا و تحت هیچ شرایطی بهشون نگه ( من و ح جیمی تو یه دانشگاه و یه مقطع تحصیلی داریم درس میخونیم..البته میخوندیم....جفتمون دم دفاع هستیم و تا یکی دو هفته آینده دفاع میکنیم اینم بگم رشته تحصیلیمون در حد چند واحد با هم تفاوت داره).

خلاصه .... ح جیمی عزیزم ، دوست خوش قلب و مهربونم.....خوشبخت بشی الهی

یک و دو

یک :

پدر و مادر یکی از دوستان مشرف شدن به حج ....چند روز پیش در حالیکه هنوز به ایران برنگشتن تلفنی تماس گرفتم خدمت حاج خانم...

من: سلام حاج خانم ...زیارت قبول....خوب هستید؟ ....

حاج خانم: سلام دخترم.....چه خوبی؟...کی میشه از این خراب شده نجات پیدا کنیم؟!!!!

من:

دو :

این ترانه ماه پیشونی هوروش بند هست که میگه: باااا انگشت.....

آقا همین با انگشت رو که میگه من ذهنم میره طرف همون شهری که با " انگشت" معروفه....احساس میکنم بعدش میخواد مثلا یه حرف یا حرکت ناجوری بزنه.....