سلام
با شور و شوق دوباره وبلاگ نویسی رو شروع کردم ولی بعد چند پست یهو انگار تخلیه شدم و باز بی حوصله....و رفتم سرغ توئیتر و نوشته های یکی دو جمله ای...
تو این مدت بالاخره از رساله دکتریم دفاع کردم و یه باره پنج سال و نیمه بالاخره از روی دوشم برداشته شد...اما روز بعد دفاع وقتی دکتر خ جیمی ازم پرسید حس امروزت با دیروزت چه فرقی داره ؟ گفتم هیچ....مث همون شخصه که تو هواپیما بهش میگن چه حسی داری ؟ میگه هیچ!
خیلی حرفها تو این مدت پیش اومد خیلی اتفاقات افتاد..امیدوارم حسم بیاد و بنویسمشون...
سلام .ااا هنوز نیومده داری میری؟
نمیهش که . نمیگذاریم
سلام بر نازلی عزیزم
باورت میشه بعد از دفاعم یهو خالی شدم؟
از صبح تا صبح روز بعد فقط به سقف زل میزنم...بی هیچ کاری..اون همه انرژی شور و شوق در من خشکیده....امیدوارم خودمو پیدا کنم