هیچ

سلام

با شور و شوق دوباره وبلاگ نویسی رو شروع کردم ولی بعد چند پست یهو انگار تخلیه شدم و باز بی حوصله....و رفتم سرغ توئیتر و نوشته های یکی دو جمله ای...

تو این مدت بالاخره از رساله دکتریم دفاع کردم و یه باره پنج سال و نیمه بالاخره از روی دوشم برداشته شد...اما روز بعد دفاع وقتی دکتر خ جیمی ازم پرسید حس امروزت با دیروزت چه فرقی داره ؟ گفتم هیچ....مث همون شخصه که تو هواپیما بهش میگن چه حسی داری ؟ میگه هیچ!

خیلی حرفها تو این مدت پیش اومد خیلی اتفاقات افتاد..امیدوارم حسم بیاد و بنویسمشون...

مدرسه

حداقل! چقدر خوشحالم که مدرسه نمیرم.