امان ای دل

تو این سی و هشت سالی که از خدا سن گرفتم به جرات میتونم بگم تا الان بصورت جدی قلبم برای کسی نتپیده و رابطه عاطفی با پسری نداشتم. اما الان دقیقا روز قبل از ترک همیشگی شهر محل تحصیلم فکر میکنم عاشق شدم؟ اونم عاشق کی ؟ کسی که چهارسال مدام جلوی چشمم بود و واقعا حتی یک درصد به ذهنم خطور نمیکرد که روزی من به این شخص تعلق خاطر پیدا کنم. نه اینکه بد باشه..نه...اصلا...ولی خب من حس خاصی بهش نداشتم و اتفاقا گهگاهی ازش بدمم میومد و بی اعتناش میکرد و اصلا تو این چند سال حتی در حد سلام باهاش همکلام نشده بودم...دوست مشترک استاد راهنمام جناب ف و دکتر خ جیمی....خلاصه روز قبل از برگشتنم تو راهرو وایساده بودم اومد شروع کرد باهام حرف زدن....یعنی من دیگه هیچی نفهمیدم....جز اینکه چقدر  داره حالم خوش میشه اینکه داره حرف میزنه ...

از سال دوم تحصیلم در مقطع دکتری تصمیم جدی گرفتم که برای کار و ادامه تحقیقات برم خارج از کشور و تمام تلاشم رو هم به کار بردم از پابلیش مقالات تو ژورنالهای معتبر تا یادگیری تکنیک های جدید و کارا...به خاطر همین چندین پیشنهاد برای هیات علمی تو دانشگاه محل تحصیلمو بدون کوچکترین فکری رد کردم. الانم میدونم نمیخوام بمونم ..از طرفی دچار این عشق تعریف نشده شدم که نمیدونم باید چکار کنم؟ از طرفی دست و دلم به ایمیل درخواست هام به دانشگاههای خارج از کشور نمیره...میدونم که چند روز دیگه شروع به ایمیل درخواست های کارم میکنم ولی مطمئنم قلبم نمیتونه اون رو فراموش کنه...

این روزا فقط زل میزنم به سقف و حتی فکر هم نمیکنم فقط و فقط نگاه....

پ.ن تنها خواننده اینجا نازلی جان هستند و به خاطر ایشونم هم اینجا رو تعطیل نکردم.....

نظرات 3 + ارسال نظر
پریسا شنبه 12 آبان 1397 ساعت 08:56 http://roga2.blog.ir

منم میخونمت عزیزم اما خاموش.
امیدوارم به اون عشقی که میخوای برسی اما هیچوقت پشیمون نشی

چه خوب....پس من الان دو تا خواننده دارم پریسا جان و نازلی عزیز
امیدوارم.....

نازلی جمعه 11 آبان 1397 ساعت 03:50

چرا که نه. خوشحال میشم

حتماااا و امیدوارم به زودی

نازلی پنج‌شنبه 10 آبان 1397 ساعت 23:25

عزیزدلمی تو خانم دکتر
یک زمان منم تمام حسهای امروز تورو داشتم اما ....
خیلی حرف دارم در اینمورد بزنم
اما خلاصه همش اینه :بشکن و رها شو

دوست دارم بشینم ساااعتهااااا باهات حرف بزنم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.