چه تولدی!

امروز تولدمه و من در غم انگیز ترین حالت ممکن به سر می برم...در طول این سی و چند سال عمر امسال اولین سالیه که نسبت به تولدم هیچ حسی ندارم و تازه صبح با اس ام اس پونه (کارشناس ازمایشگاه محل تحصیلم) یادم اومد تولدمه...احتمالا به خاطر قلب شکستمه...

هفته پیش دکتر خ جیمی گفت با توجه به اینکه استادراهنمام خارج از کشوره و امکان حضورش در جلسه دفاعم نیست سه شنبه همین هفته برم دنبال کارهای دفاع. منم دوشنبه پا شدم رفتم شهر محل تحصیل به نیت آماده کردن مقدمات دفاع ولی زهی خیال باطل چرا که از اونجایی که خ جیمی رفیق فابریک  دکتر ف.ف (استاد راهنمام) هست و به دلایلی که واقعا برام مسجل نیست چرا ف. ف از من متنفره ( البته این حس بشدت دو طرفه ست و من از ایشون بخاطر اذیت هاش، تحقیرهاش متنفرم) یهو حرفش رو برگردوند که علیرغم آماده بودن همه شرایط چون ف.ف هنوز اجازه دفاع صادر نکرده نمیشه دفاع کنی. حالا از هفته پیش قرار بود ایشون اجازه دفاع رو از ف.ف بگیره و من کلا با ف.ف تماسی نداشته باشم...خلاصه گریان و نالان راه افتادم برگردم شهرمون.

یکی از کارکنان پژوهش دانشگاه یه خانم مسنی هستش که خیلی به من ارادت نشون میده و رفتارهای خودروشنفکرانه ای از خودش تولید میکنه منم با اینکه حس خاصی بهشون ندارم رو حساب احترام و بزرگتری تحویلشون میگرفتم یکی دو باری هم که واقعا از دست ف.ف ناراحت بودم کمی دردو دل با ایشون کردم...خلاصه ایشون نذاشت من برگردم و با اصرار منو برد خونشون که ای کاش قلم پام می شکست و نمیرفتم....یعنی تا خوووود صبح طعنه و متلک بارم میکرد و به قولی می خواست زیر زبون بکشه ...اذم نخواد از زندگی خصوصیش و خانواده ش کسی چیزی بگه واقعا باید بره کیو ببینه؟؟ زنیکه رفته به ف.ف گفته یونیک دانشجوی شماست؟؟؟ به گفته خودش ف.ف تا اسم منو شنیده اخم کرده و روش رو کرده اونور؟؟؟ خب الان من نمیفهمم یعنی چه؟ کار این خانم چه معنا داره؟ حالا من یه زمان ناراحت بودم دو قطره اشک هم ریختم که چی مثلا این رفته اسم منو پیش ف.ف آورده که عکس العمل ایشون رو ببینه؟؟؟ یعنی ادم به این بیشعوری واقعا نوبره..من مهمونتم ..یه آدم دلشکسته و ناراحت!!! اصلا من نمیخوام دقیق به شما بگم چند خواهر و برادریم؟ حالا یه دفعه حرف پیش اومده من در مورد خواهر کوچیکه حرف زدم و در مورد بقیه اعضا خانواده حرف نزدم الان بین حرف هام گفتم اون یکی خواهرم (خواهر متوسطه) سرطان گرفته و حالش خرابه...چون اون سری من از خواهر متوسطه صحبتی نکردم پس من دروغگو هستم؟؟؟ خلاصه یه بساطی بود با این خانم...من به احترام اینکه میزبان من بودن صبح خیلی معمولی خداحافظی کردم و برگشتم شهرمون ولی قطعا خیلی محترمانه رفتارهای زشتش رو بهش یاداوری میکنم. کلا بحثم اینه چرا من این آدمو درک نمیکنم ؟ واقعا برای من اهمیت نداره ایشون چند خواهر برادر داره؟ چرا مجرده؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟.. ولی برای ایشون مهمه چرا اول فکر می کرده من یه دونه خوهر دارم و الان من در مورد اون یکی خواهر و شغل و تحصیلاتشم صحبت کردم..آیا مهمه؟ آیا آدم باید تو سلام و علیک کل شجره نامه ش رو به دیگران بده؟

خونه مادربزرگم خاله ها و دایی ها برام تولد گرفتن ولی واقعا حوصله رفتن ندارم...انگار یه بغض بدی تو گلومه..انگار یه دفعه همه چی آوار شده رو سرم...

نظرات 1 + ارسال نظر
سپیده پنج‌شنبه 22 شهریور 1397 ساعت 10:25

سلام.
تولدت فرخنده و میمون
خودتو اذیت نکن،همه جورآدم پیدا میشه.باید اماده رویارویی با همه جور ادم باشی.وگرنه برا خودت یه جهنم میسازی

سلام
سپیده جان ممنوم بابت تبریک تولدم
باور کن یه مدتیه مخصوصا تو محیط های دانشگاهی اینقدر از این مدل آدمها به تورم خورده که نگو...انگار فقط دغدغه شون مسائل دیگرانه....سعی میکنم بی اهمیت باشم ولی خب بعضی وقتها واقعا ناراحتم می‌کنه رفتاراشون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.